مقاله در مورد ترس از مرگ دارای 26 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد ترس از مرگ کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه و مقالات آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي مقاله در مورد ترس از مرگ،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
مقدمه
ترس از مرگ و نگرانی از مرگ مخصوص انسان است. حیوانات درباره مرگ فکر نمیکنند آنچه در حیوانات وجود دارد غریزه فرار از خطر و میل به حفظ حیات حاضر است. به عبارتی در انسان آرزوی خلود و جاویدان ماندن وجود دارد و این آرزو مخصوص انسان است و «نگرانی از مرگ» زاییده میل به خلود است و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست، میتوان این میل را دلیلی بر بقا بشر پس از مرگ دانست.
چرا و حتی نام آن برای گروهی دردناک است
نداشتن ایمان به زندگی پس از مرگ
عمدهترین دلیل ترس از مرگ این است که عدهای به زندگی پس از مرگ ایمان ندارند و یا اگر دارند این ایمان بصورت باور عمیق در نیامده و بر افکار و عواطف آنها حاکم نشده است. وحشت انسان از فنا و نیستی طبیعی است. انسان حتی از تاریکی شب میترسد چرا که ظلمت ، نیستی نور است و گاه از مرگ میترسد چرا که آنهم در مسیر فنا قرار گرفته است.
اما اگر انسان با تمام وجودش باور کند که دنیا زندان مومن است و بهشت کافر و این جسم خاکی قفسی است برای مرغ روح او که وقتی این قفس شکست آزاد میشود و به هوای کوی دوست پرواز میکند و اگر باور کند که مرغ باغ ملکوت است و از عالم خاک نیست و تنها دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنش ، هرگز از مرگ وحشت نمیکند.
لذا در حدیث عاشورا میخوانیم هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگتر و فشار دشمن بر حضرت سیدالشهدا و یارانش بیشتر میشد چهرههای آنها برافروختهتر و شکوفاتر میشد و وقتی از آنها سوال میشد چرا؟ میگفتند : برای اینکه ساعاتی دیگر شربت شهادت را خواهیم نوشید .
دلبستگی به دنیا
علت دیگر برای ترس از مرگ دلبستگی بیش از حد به دنیاست چرا که مرگ میان او و محبوبش جدائی میافکند و دل کندن از آن همه امکاناتی که برای زندگی مرفه و عیش و نوش ساخته برای او طاقت فرساست.
کم کاری برای آخرت
عامل دیگر برای ترس از مرگ خالی بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سیئات نامه اعمال است. در حدیثی میخوانیم که فردی خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد یا رسول اله من چرا مرگ را دوست ندارم؟ حضرت فرمود : آیا ثروتی داری؟ عرض کرد: آری. فرمود : چیزی از آنرا پیش از خود فرستادهای؟ عرض کرد : نه. حضرت فرمود : به همین دلیل است که مرگ را دوست نداری چون نامه اعمالت خالی از حسنات است.
با توضیحی که درباره عوامل نگران کننده از مرگ داده شد روشن گردید که مرگ برای یک انسان مومن که تمام زندگانیش را در راه اطاعت از خداوند متعال صرف نموده و کارنامه عملش پر از اعمال صالح و نیک است هیچ جای نگرانی ندارد و مرگ برای چنین کسی از عسل هم شیرینتر خواهد بود.
دو كس از مرگ مىترسند، آن كس كه آن را به معنى نیستى و فناى مطلق تفسیر مىكند، و آن كس كه پروندهاش سیاه و تاریك است!
آنها كه نه جزء این دستهاند و نه آن، چرا از مرگ در راه هدفهاى پاك وحشت كنند مگر چیزى از دست مىدهند؟
داستان «آب حیات» با آب و تاب فراوان در همه جا مشهور است.
و نیز از قدیمترین ایام، بشر در جستجوى چیزى به نام «اكسیر جوانى» بوده است، و براى آن افسانهها به هم بافته، و آرزوها در دل پرورانده است.
این همه گفتگو، از یك چیز حكایت مىكند و آن مسأله وحشت آدمى از مرگ، و عشق به ادامه حیات و فرار از پایان زندگى است، همان طور كه افسانه «كیمیا» همان ماده شیمیائى مرموزى كه چون به مس كم ارزش برسد تبدیل به طلاى پر ارزش مىشود، روشنگر وحشت انسان از فقر اقتصادى، و تلاش و كوشش براى جلب ثروت بیشتر مىباشد.
افسانه اكسیر جوانى نیز منعكس كننده وحشت از پیرى و فرسودگى و بالاخره پایان زندگى و مرگ است.
بیشتر مردم از نام مرگ، مىترسند، از مظاهر آن مىگریزند، از اسم گورستان متنفرند، و با رزق و برق دادن به قبرها مىكوشند ماهیت اصلى آن را به دست فراموشى بسپارند حتى براى فرار دادن افراد از هر چیز خطرناك یا غیر خطرناكى كه مىخواهند كسى آن را دستكارى و خراب نكند روى آن مىنویسند «خطر مرگ» ! و در كنار آن هم عكس یكجفت استخوان مرده آدمى به حالت «ضربدر» ! در پشت یك جمجمه كه خیره و بى روح به انسان نگاه مىكند قرار مىدهند .
آثار وحشت انسان از مرگ در ادبیات مختلف دنیا فراوان دیده مىشود، تعبیراتى همچون «هیولاى مرگ» ، «سیلى اجل» ، «چنگال موت» و دهها مانند آن همه نشانههاى این وحشت و اضطراب همگانى است.
داستان معروف رؤیاى هارون الرشید كه در خواب دیده بود همه دندانهاى او ریخته است و تعبیر خواب كردن آن دو نفر كه یكى گفت: «همه كسان تو پیش از تو بمیرند» .
و دیگرى گفت: «عمر خلیفه از همه بستگانش طولانىتر خواهد بود» و واكنش هارون در برابر دو تعبیر كننده كه به دومى صد دینار داد و اولى را صد تازیانه زد نیز دلیل دیگرى بر این حقیقت است.
زیرا هر دو یك مطلب را گفته بودند اما آنكه نام مرگ كسان خلیفه را بر زبان جارى كرده بود صد تازیانه نوش جان كرد، و كسى كه مرگ آنها را در قالب «طول عمر خلیفه» ! ادا نمود صد دینار پاداش گرفت!
ضرب المثلهاى مملو از اغراق، همانند «هر چه خاك فلانى است عمر تو باشد» ! یا به هنگامى كه مىخواهند كسى را با كسى كه از دنیا رفته است در جنبه مثبتى تشبیه كنند مىگویند : «دور از شما فلانى هم چنین بود» ! و یا «زبانم لال! بعد از شما چنین و چنان مىشود» و یا ترتیب اثر دادن به هر چیز كه احتمال مرگ را دور كند و یا در طول عمر مؤثر باشد اگر چه صد در صد خرافى و بى اساس به نظر برسد و همچنین دعاهایى كه با كلمه دوام خلود، جاویدان بودن مانند دام عمره، دام مجده، دامت بركاته وخلد الله ملكه یا خدا عمر یك روزه تو را هزار سال كند و یا صد سال به این سالها! ;
هر كدام نشانه دیگرى از این حقیقت است.
البته انكار نمىتوان كرد كه افراد نادرى هستند كه از مرگ به هیچ وجه وحشت ندارند و حتى با آغوش باز به استقبال آن مىشتابند اما تعداد آنها كم است و تعداد واقعى به مراتب كمتر از آنهایى است كه چنین ادعایى را دارند!
اكنون باید دید سرچشمه این ترس و وحشت از كجاست؟
اصولا انسان از «عدم» و «نیستى» مىهراسد.
از فقر مىترسد، چون نیستى ثروت است.
از بیمارى مىترسد، چون نیستى سلامت است.
از تاریكى مىترسد، چون نور در آن نیست.
از بیابان خالى و گاهى از خانه خالى مىترسد، چون كسى در آن نیست.حتى از مرده مىترسد، چون روح ندارد.در صورتى كه از زنده همان شخص نمىترسید!
بنابر این اگر انسان از مرگ مىترسد به خاطر این است كه مرگ در نظر او «فناى مطلق» و نیستى همه چیز است.
و اگر از زلزله و صاعقه و حیوان درنده وحشت دارد چون او را به فنا و نیستى تهدید مىكند .
البته از نظر فلسفى، این طرز روحیه چندان دور و بیراه نیست، زیرا انسان «هستى» است، و هستى با هستى آشناست، و جنس خود راهمچون كاه و كهرباست.
اما با «نیستى» هیچ گونه تناسب و سنخیت ندارد، باید از آن بگریزد، و فرار كند، چرا فرار نكند؟
ولى در اینجا یك سخن باقى مىماند و آن اینكه: همه اینها صحیح است اگر مرگ به معنى نیستى و فنا و پایان همه چیز تفسیر شود، چیزى از آن وحشتناكتر نخواهد بود و آنچه درباره هیولاى مرگ گفتهاند كاملا به جا و به مورد است.
اما اگر مرگ، را همچون تولد جنین از مادر یك تولد ثانوى بدانیم، و معتقد باشیم با عبور از این گذرگاه سخت، به جهانى گام مىگذاریم كه از این جهان بسیار وسیعتر، پر فروغتر، آرامبخشتر و مملو از انواع نعمتهایى است كه در شرایط كنونى و در زندگى فعلى براى ما قابل تصور نیست، خلاصه اگر مرگ را نوع كاملتر و عالیترى از زندگى بدانیم كه در مقایسه با آن، این زندگى كه در آن هستیم مرگ محسوب مىشود، در این صورت مسلما چیز نفرت انگیز و وحشتناك و هیولا، نخواهد بود، بلكه در جاى خود دل انگیز و رؤیائى، زیبا و دوست داشتنى است.
زیرا اگر جسمى از انسان مىگیرد، بال و پرى به او مىبخشد كه بر فراز آسمان ناپیدا كرانه ارواح، با آن همه لطافت و زیبائى فوق حد تصور و خالى از هر گونه جنگ و نزاع و اندوه و غم، پرواز مىكند.
اینجاست كه شاعرى كه این طرز تفكر را دارد به حكیم دانشمند دستور مىدهد:
بمیر اى حكیم از چنین زندگانى
كز این زندگى چون بمیرى بمانى!
سفرهاى علوى كند مرغ جانت
چو از چنبر آز بازش رهانى
مترس از حیاتى كه در پیش دارى
از این زندگى ترس، كاینك در آنى!
و نیز شاعر دیگرى با مباهات و وجد و سرور مىگوید:
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
خوش آن دمى كه از این چهره پرده بر فكنم
چنین قفس نه سزاى من خوش الحانى است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
و دیگرى مىگوید:
مرغ باغ ملكوتم، نیم از عالم خاك
دو سه روزى قفسى ساختهاند از بدنم
خرم آن روز كه پرواز كنم تا در دوست
به هواى سر كویش پر و بالى بزنم
بالاخره شاعر دیگر به مرگ فریاد مىزند و او را به سوى خود دعوت مىكند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانى ستانم جاودان
او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
اینجاست كه چهره مطلب بكلى دگرگون مىشود و مسأله شكل دیگرى به خود مىگیرد كه هیچ شباهتى با شكل اول ندارد.بدیهى است، آن كس كه چنین برداشتى از مسأله مرگ دارد هرگز نمىگوید مرگ بى حاصل، بدون دلیل، و یا مثلا از طریق انتحار و خودكشى، دریچه به آنچنان عالمى است، بلكه او به استقبال مرگى پرشكوه مىشتابد كه در راه هدف و آرمان پاك و آمیخته با قهرمانى و فداكارى و شهامت باشد، مرگى كه انسان را از تن در دادن به ذلت و هر گونه بدبختى به خاطر چند روز عمر بیشتر مىرهاند.
عامل دیگر وحشت از مرگ
جمعى دیگر نیز هستند كه از مردن وحشت دارند، نه به خاطر اینكه مرگ را به معنى فنا و نیستى مطلق تفسیر كنند، و منكر زندگانى پس از آن باشند، بلكه به خاطر اینكه آنقدر پرونده اعمال خود را سیاه و تاریك مىبینند، كه شكنجههاى طاقتفرسا و مجازاتهاى دردناك بعد از مرگ را گویا با چشم خود مشاهده مىكنند، و یا لااقل چنین احتمالى را مىدهند.
اینها نیز حق دارند از مرگ بترسند، زیرا به مجرمى مىمانند كه از پشت میلههاى زندان آزاد شده و به سوى چوبه دار مىرود، البته آزادى خوب است، اما نه آزادى از زندان به سوى چوبه دار!
آزادى اینها هم از زندان بدن، یا زندان دنیا، نیز توأم با رفتن به سوى چوبه دار است، «دار» نه به معنى اعدام بلكه به معنى شكنجههایى بدتر از آن.
اما آنها كه نه مرگ را فنا مىبینند، نه پرونده تاریك و سیاه دارند، چرا از مرگ بترسند ! چرا از مرگ در راه هدفهاى پاك وحشت داشته باشند؟ چرا؟ ;
چرا بعضی انسانها از مرگ هراس دارند؟
برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید