مقاله نظریه امامت در ترازوی نقد دارای 78 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله نظریه امامت در ترازوی نقد کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله نظریه امامت در ترازوی نقد،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
نظریه امامت در ترازوی نقد
اركان اصلی نظریه
نظریه امامت، از ابتدای تكون تاكنون فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متكلمان شیعه در طول تاریخ، قرائتهای مختلفی از آن داشتهاند. لكن یك قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطره خود را بر تلقیهای دیگر گسترانده و شكل تفسیر رسمی را پیدا كرده است. اركان این تلقی خاص به شرح زیر است:
الف) وجود امامان معصوم پس از پیامبر (ص) ضرورت دارد و بر خداوند واجب است برای رهبری و هدایت امت و حفظ شریعت، امامان معصومی را به عنوان جانشینان پیامبر اسلام نصب كند، (اصل وجوب و ضرورت امامت)
ب) خداوند برای دوران پس از پیامبر (ص) دوازده امام معصوم را- كه اولین آنها امام علیبنابیطالب و آخرینشان حضرت مهدی (ع) میباشد- به امامت امت نصب نموده است. (نصب الهی امامان دوازدهگانه)
ج) امامان معصوم، به دلیل نصب الهی، عصمت و علم مصون از خطا و اشتباه، بر كلیه امور دینی و دنیوی امت، ریاست دارند و سخن آنها حجت قاطع است. لكن شأن اصلی آنها تفسیر دین و حفظ شریعت است و اگر به دلیل شرایط خاص جامعه، بر مسند قدرت و حكومت نباشند، مقام مرجعیت دین آنها همچنان باقی است.
د) دوازدهمین امام، به دلیل بیلیاقتی مردم و تهدید دستگاه حكومتی و خوف شهادت، به فرمان الهی و تا مدتی نامعلوم، غایب شده است و در آخر الزمان ظهور میكند تا همه دنیا را از ظلم و فقر و فساد و گمراهی نجات دهد.
در این نوشتار میكوشیم تا نشان دهیم كه اولاً ادله ارائه شده برای اثبات نظریه امامت ناتمام است، ثانیاً ناسازگاری درونی، این نظریه را رنج میدهد و ثالثاً شواهد و قرائنی وجود دارد كه این نظریه را نقض میكند. از آنجا كه متكلمان شیعه، امامت را استمرار نبوت میدانند، مجبور میشویم بحث خود را از فلسفه نبوت آغاز كنیم.
فلسفه نبوت
در بحث فلسفه نبوت، دو سئوال مهم مطرح میشود. نخست آنكه چرا خداوند پیامبران به سوی بشر فرستاده است، دوم آنكه آیا بعثت پیامبران، ضرورت دارد یا اینكه پیامبران، موهبتهای الهی هستند و در ارسال آنها به سوی بشر، وجوب و ضرورتی رد كار نبوده و نیست. پیداست كه برای یافتن پاسخ سئوال اول، میتوان به تعالیم پیامبران و كتابهای آسمانی آنها رجوع كرد و فهمید كه هدف و غرض خداوند از ارسال رسل چه بوده است. اما در مورد سئوال دوم، كار به این سادگی و آسانی نیست. اگر قائل به وجوب و ضرورت نبوت باشیم، باید با دلیل عقلی و پیشین (بدون استفاده از تعالیم پیامبران) این مدعا را اثبات كنیم.
متكلمان شیعه قائل به وجوب و ضرورت بعثت پیامبران هستند و این ضرورت را مقتضای حكمت الهی و قاعده لطف میدانند. ما در اینجا از میان ادله متعددی كه در اثبات این مدعا اقامه شده است، دو نمونه را آورده و به نقد و بررسی آنها میپردازیم و معتقدیم كه با مبانی ارائه شده در این نقدها، همه ادله ضرورت نبوت را میتوان نقد كرد.
دلیل اول (مقتضای حكمت الهی)
این دلیل بر مبنای نقصان علم و دانش بشری و عدم كفایت عقل انسان در شناخت راه كمال و سعادت اقامه شده است:
«الف. خدای متعال انسان را برای تكامل اختیاری آفریده است.
ب. تكامل اختیاری درگرو شناخت صحیح راجع به سعادت و شقاوت دنیا و آخرت است.
ج. عقل انسان برای چنین شناختی كفایت نمیكند.
نتیجه این مقدمات این است كه حكمت خدای متعال اقتضاء دارد كه برای اینكه نقض غرض از خلقت انسان پیش نیاید، خدا راه دیگری (وحی) در اختیار انسان قرار دهد تا از آن راه پی به سعادت دنیا و آخرت ببرد و بتواند كمال اختیاری پیدا كند. »
شبیه همین استدلال، در جای دیگر و با تعابیری متفاوت چنین آمده است:
«1 هدف از آفرینش انسان، حركت به سوی خدا، بسوی كمال مطلق و تكامل معنوی در تمام ابعاد است.
2 بدون شك انسان این راه را بدون رهبری یك پیشوای معصوم نمیتواند به انجام برساند و طی این مرحله بیرهبری یك معلم آسمانی ممكن نیست.
نتیجه: بعثت پیامبران و نصب امامان معصوم بعد از پیامبر اسلام (ص) ضروری است و در غیر این صورت نقض غرض از جانب خداوند لازم میآید.»
همانطور كه بوضوح معلوم است، اینگونه ادله مدلولی نام دارند و در پی اثبات ضرورت وجود پیشوایان معصوم و معلمان آسمانی (اعم از پیامبر یا امام) رد میان مردم هستند. اما خوب است نگاهی انتقادی به مقدمات این دلیل بیندازیم:
1 درست است كه خداوند به دلیل حكیم بودن، كار عبث و بیهوده انجام نمیدهد، اما چگونه میتوان غرض او از آفرینش انسان را به روش عقلی كشف كرد و حتی آنرا به همه انسانها تعمیم داد؟ فراموش نكنیم كه ادله اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ادلهای عقلی و پیشینی هستند. یعنی اولاً مقدمات آنها باید از قبل و به روش عقلی اثبات شده و ثانیاً قبل از بعثت پیامبران هم قابل اقامه باشند.
فرض كنیم در زمانی (یا مكانی) زندگی میكنیم كه خداوند هنوز پیامبری به سوی مردم نفرستاده و یا اینكه ما هنوز خبری از بعثت یك پیامبر نشنیدهایم. در چنین فضایی فقط میدانیم كه خالق ما خدای یكتاست و این خدا حكیم است و كار عبث و بیهوده انجام نمیدهد. حال چگونه با تحلیلهای عقلی صرف میتوان فهمید كه غرض خداوند از آفرینش انسان [به عنوان مثال] تكامل اختیاری است، تا بعد از آن بتوانیم حكم كنیم كه برای تحقق آن غرض، باید پیامبر هم بفرستد؟
لازمه منطقی حكمت الهی این است كه از آفرینش هر موجودی (مثلاً انسان) هدفی داشته باشد. اما این هدف میتواند مصادیق بیشماری داشته باشد و نمیتوان با دلیل عقلی و پیشین، هدف (یا غرض) خداوند از آفرینش موجودی خاص (مثلاً انسان) را كشف كرد. اندكی تأمل در ادله ضرورت نبوت (مانند دلیل مورد بحث) نشان میدهد كه این ادلهه از دو پیش فرض تغذیه میكنند. اول اینكه قبل از ارسال رسولان الهی و بدون استفاده از تعالیم آنها، با تحلیلهای عقلی محض میتوان به این نتیجه رسید كه انسان برای پیمودن راهی خاص و رسیدن به مقصدی خاص آفریده شده است.
دوم آنكه پیمودن این راه (برای رسیدن به هدف آفرینش) در گرو شناخت مجهولانی است كه عقل از دست یابی به آنها عاجز است. هیچكدام از این دو مقدمه قابل اثبات نیستند. در مورد غیر قابل اثبات بودن مقدمه اول توضیح مختصری دادیم و تفصیل مطلب را به دلیل وضوحی كه دارد، لازم نمیدانیم. اما مقدمه دوم نیاز به توضیح بیشتری دارد. فرض كنیم كه ما با دلیل عقلی و پیشینی فهمیدهایم كه غرض خداوند از آفرینش انسان، تكامل اختیاری و یا مثلاً رسیدن به سعادت دنیا و آخرت است. اما چگونه میتوان نشان داد كه عقل انسان برای شناختن و پیمودن راهی كه به این هدف منتهی میشود، كافی نیست؟ اگر غرض خداوند از آفرینش انسان، تكامل اختیاری باشد،
میتوان گفت كه عمل كردن به احكام عقل و فطرت و وجدان و اخلاق، انسان را (حداقل به درجهای از) تكامل میرساند و نیازی به رسولان الهی احساس نمیشود. حال برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ابتدا باید نشان داد كه كمال مورد نظر خداوند (كه انسان را برای رسیدن به آن خلق كرده است) چیزی فراتر از آن است كه بتوان با عمل كردن به احكام عقل فطری و اخلاق و وجدان بشری به آن رسید. این مقدمه قابل اثبات نیست و تاكنون نیز هیچ دلیل و برهانی برای اثبات آن اقامه نشده است.
اینجاست كه دور پنهان این ادله، آشكار میشود. بدون استفاده از تعالیم پیامبران، چگونه میتوان فهمید كه رسیدن به كمال مورد نظر خداوند درگروی شناخت حقایقی است كه از عهده عقل برنمیآید؟ مگر ما مقصد (= كمال مورد نظر خداوند) را از راه عقل و بدون استفاده از تعالیم پیامبران الهی دیده و یا شناختهایم كه میگوییم با پای عقل و با عمل كردن به احكام عقل و اخلاق فطری و وجدان بشری نمیتوان به آن رسید؟
حال فرض كنیم كه غرض خداوند از آفرینش انسان، پیمودن راهی خاص برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت باشد. اما باز هم میتوان فرض كرد كه عمل كردن به احكام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشری، انسان را به سعادت دنیا و آخرت میرساند و لذا همین احتمال (كه كاملاً عقلای است)، ادعای ضرورت نبوت را نقض میكند. در اینجا نیز برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ابتدا باید نشان دهیم كه سعادت دنیا و آخرت در گروی ایمان به حقایقی خاص و عمل به وظایفی خاص است كه عقل از شناخت آنها عاجز است و عمل كردن به احكام عقل و فطرت و وجدان به تنهایی نمیتواند سعادت دنیا و آخرت را برای انسان تأمین كند.
بدون اثبات چنین مقدمهای، دلیل مورد بحث (و ادله مشابه آن) مشتمل بر دور و مصادره به مطلوب میشود. اما با دلیل عقلی و پیشینی و بدون استفاده از تعالیم پیامبران نمیتوان چنین مقدمهای را اثبات كرد. زیرا اگر سخن از سعادت دنیا باشد، پیداست كه نیازی به رسولان الهی وجود ندارد و بشر با بكارگیری عقل و دانش و تجربه و با روش آزمون و خطا میتواند به تدریج برای خود دنیایی آباد بسازد و اگر سعادت آخرت نیز مطرح باشد، معلوم است كه تعیین شرط آن به عهده خداوند است.
اگر خداوند بخواهد شرط سعادت آخرت را عمل كردن به احكام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشری قرار دهد، پیداست كه نیاز ضروری به ارسال رسولان الهی احساس نمیكند( زیرا بنا به فرض كه مورد قبول متكلمان شیعه نیز هست، عقل قادر به شناخت حسن و قبح اعمال و مصادیق عدل و ظلم است
و برای همین حجت باطنی شمرده میشود) و اگر بخواهد سعادت آخرت را در گروی شرایطی قرار دهد كه عقل انسان از شناخت آنها عاجز است، لاجرم به طریقی كه خود صلاح بداند (مثلاً ارسال پیامبران) آدمیان را با آن شرایط آشنا میكند. بنابراین ما با دو احتمال كاملاً عقلایی روبرو هستیم و همین، ضرورت نبوت را نقض میكند و كار را به عهده خداوند میگذارد تا او چه تصمیمی بگیرد
. اكنون شاید آشكار شده باشد كه برای فرار از اتهام «تعیین تكلیف برای خداوند» بایستی پیش فرضها و مقدمات ادله ضرورت نبوت، به روش عقلی و پیشین اثبات شوند. در غیر اینصورت، تبرئه شدن از این اتهام ناممكن به نظر میرسد. ممكن است بگویید كه ما در همه مواردی كه پیش از این آمده با دو یا چند احتمال روبرو هستیم كه عقل انسان هیچكدام را نمیتواند اثبات كند و یا ترجیح دهد و اتفاقاً به همین دلیل، لازم است
پیامبرانی از طرف خداوند مبعوث شوند و به ما بگویند كه كدام احتمال، صحیح و مورد نظر خداست تا ما از حیرت و سرگردانی نجات یابیم و تكلیف خود را بدانیم. پاسخ ما این است كه حكم عقل (برای خروج از حیرت و معلوم شدن تكلیف) این نیست كه باید پیامبرانی مبعوث شوند تا به آدمیان بگویند كدام یك از آن احتمالات صحیح است. آنچه عقل بدان حكم میكند این است كه اگر احتمالاتی كه لازمه منطقی آنها ارسال رسولان الهی است درست باشد، خداوند حتماً رسولانی را به سوی بشر میفرستد و اگر نفرستد، معلوم میشود كه ضرورتی در كار نبوده است. اما این حكم ( كه مشتمل بر گزارهای شرطی است) با ادعای ضرورت نبوت فاصلهای ناپیمودنی دارد.
2 اشكالی كه در اینجا مطرح میكنیم، ممكن است تكرار اشكال قبلی محسوب شود. لكن به نظر ما چنین نیست و قصد ما نگاه كردن به دلیل مورد بحث، از زاویهای دیگر است. توضیح اینكه در مقدمه دوم این دلیل سخن از «سعادت و شقاوت دنیا و آخرت» آمده است. پیش فرض این مقدمه، توانایی عقل در اثبات معاد، بدون استفاده از تعالیم رسولان الهی است. در این مورد سه نكته مهم را باید در نظر داشت.
الف. این پیش فرض، مورد تردید بسیاری از فیلسوفان و متكلمان (خصوصاً در عصر حاضر) قرار گرفته است و قضاوت قاطع در مورد آن مستلزم نگاهی نقادانه و موشكافانه به این ادله و بررسی نقدهای مخالفان و دفاعیات موافقان است.
ب. فرض كنیم وجود جهان آخرت و زندگی پس از مرگ، با دلیل عقلی قابل اثبات باشد. اما مسلم است كه عقل انسان، حداكثر میتواند وجود معاد (بدون جزئیات آن) را اثبات كند و اثبات وجود دو نوع زندگی پس از مرگ (یكی در بهشت و دیگری در جهنم) از عهده عقل خارج است و لذا قبل از اثبات وجود بهشت و جهنم و اینكه بعضی از انسانها سر از اولی و بعضی دیگر سر از دومی درمیآورند، میتوان سخن از سعادت و شقاوت آخرت زد.
ج. با صرف نظر از نكات فوق، میتوان فرض كرد كه سعادت و شقاوت آخرت، نتیجه عمل كردن و یا عمل نكردن به مقتضای عقل و فطرت و وجدان بشری است. به عبارت دیگر حتی ارگ با دلیل عقلی و پیشین، وجود زندگی پس از مرگ و پاداش و كیفر اخروی در اثر اعمال دنیوی را بتوان اثبات كرد، نتیجه چنین دلیلی بیش از این نمیتواند باشد كه انسانهای خوب، سعادتمند و انسانهای بد،
شقی میشوند. لكن این مقدار، برای اثبات ضرروت بعثت پیامبران كافی نیست. زیرا شناخت خوب و بد و یا عدل و ظلم از عهده عقل برمیآید. لذا مقدمه دوم (با فرض صحت) ناتمام است. برای اثبات ضرورت نبوت، ابتدا باید اثبات كنیم كه رسیدن به سعادت آخرت، علاوه بر عمل كردن به احكام عقل و اخلاق و وجدان، شرایط دیگری هم دارد كه شناخت آنه از عهده عقل بشر بیرون است. اثبات این مدعا، عقل (وجدان استفاده از تعالیم انبیاء) كاری است كارستان، كه تاكنون هیچ فیلسوف یا متكلمی از عهده آن برنیامده است.
3 حال فرض كنیم كه با دلیل عقل و پیشین فهمیدهایم كه غرض خداوند از آفرینش انسان، تكامل اختیاری و رسیدن به كمال معنوی است و برای این منظور، باید از راهی خاص رفت و به حقایقی خاص ایمان آورد و به وظایفی خاص عمل كرد كه عقل انسان به تنهایی هیچكدام از اینها را نمیتواند كشف كند. اما آیا با مفروض گرفتن این مقدمات، میتوان ضرورت بعثت پیامبران را نتیجه گرفت؟ به نظر ما پاسخ باز هم منفی است. آنچه از این مفروضات و مقدمات میتوان نتیجه گرفت جز این نیست كه خداوند حتماً باید انسان را در شناخت راه و مقصد یاری و هدایت كند تا نقض غرض پیش نیاید.
اما هدایت میتواند به راههای مختلف انجام پذیرد و بعثت پیامبران تنها راه ممكن نیست. خداوند میتواند از راههای دیگری- مثلاً هدایت باطنی- انسانها را هدایت كند و به كمال مطلوب برساند، همانطور كه پیامبران را اینگونه هدایت كرد (یعنی برای هدایت پیامبران، پیامبر نفرستاد) و چون چنین است، دیگر نمیتوان سخن از ضرورت نبوت گفت. ممكن است بگویید كه همه انسانها ظرفیت و قابلیت هدایت باطنی را ندارند. اما اولاً «داد حق را قابلیت شرط نیست» و ثانیاً ظرفیت و قابلیت را هم خدا میدهد و ثالثاً انسانها با قابلیتهای مختلف، بهرههای مختلفی از هدایت باطنی میبرند و خداوند نیز هر كس را به اندازه ظرفیتی كه به او داده است هدایت میكند،
همانطور كه در داستان بعثت پیامبران نیز چنین است. یعنی هر انسانی به اندازه ظرفیت و قابلیتی كه دارد، از تعالیم پیامبران استفاده میكند. باز هم برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ابتدا باید ثابت كنیم كه هدایت باطنی انسانها توسط خداوند، محال است. در غیر اینصورت، قائل شدن به ضرورت نبوت، تعیین تكلیف كردن برای خداست و این با ادب بندگی منافات دارد. تذكر یك نكته نیز ضروری مینماید و آن اینكه اگر به هر دلیلی فهمیده باشیم كه هدایت شدن ما توسط خداوند، ضرورت دارد و از طرفی مشاهده كنیم كه خبری از هدایت باطنی (خواب، الهام، مكاشفه و …) نیست،
میتوانیم نتیجه بگیریم كه یا زمان مورد نظر خداوند برای آغاز هدایت باطنی نرسیده است و یا اینكه خداوند قصد دارد پیامبرانی را برای هدایت ما مبعوث كند و شاید زمان مورد نظر خداوند برای بعثت پیامبری الهی نیامده است. یعنی باز هم نمیتوان حكم به ضرورت نبوت داد. زیرا با دو احتمال مواجه هستیم كه معلوم نیست كدام یك تحقق مییابد.
4 اگر این دلیل درست باشد و بنا به مقتضای حكمت الهی، ارسال پیامبران از سوی خداوند ضرورت داشته باشد، لازمه منطقی آن این است كه در هر عصری صدها هزار پیامبر مبعوث شود، بطوری كه در هر منطقهای از مناطق روی كره زمین یك پیامبر وجود داشته باشد تا مردم سراسر جهان همواره بتوانند بطور مستقیم و بدون واسطه از هدایتها و راهنماییهای پیامبران بهرهمند شوند. در حالی كه در هیچ عصری چنین نبوده است. حال آیا بر طبق مقدمات دلیل مذكور، خداوند در بسیاری موارد، خلاف حكمت عمل نكرده و مرتكب نقض غرض نشده است؟ این اشكال از طرف برخی عالمان شیعه بدین نحو پاسخ داده شده است:
«اولاً آنچه گفته میشود كه انبیاء در منطقه خاصی… مبعوث شدهاند سخنی صواب نیست. چرا كه خود قرآن صریحاً میگوید: امتی نبود مگر آنكه در میان آن امت نذیر و هشدار دهندهای فرستاده شد … ثانیاً مقتضای حكمت خدا این است كه راهی بین خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقایقی را كه برای شناخت راه كمال نیاز دارند بشناسند. ولی مقتضای حكمت این نیست كه حتماً همه انسانها از این راه بهره ببرند. شاید انسانهایی نخواهند از این راه استفاده كنند و این عدم استفاده، مربوط به سوء اختیار خودشان باشد و اصلاً شاید كسانی علاوه بر اینكه خودشان از این راه بهرهگیری نمیكنند، مانع استفاده دیگران هم بشوند … در چنین مواردی گناه این محرومیت از نبوت به گردن اشخاص مانع است و از طرف خدا كوتاهی نشده است».
اما این پاسخ قانع كننده نیست. زمان پیامبر اسلام (ص) را در نظر بگیرید. در آن زمان كه ایشان مشغول هدایت مردم عربستان بودند، راهنما و هدایتگر میلیاردها انسان دیگر در صدها كشور از قارههای آمریكا، اروپا، آفریقا، اقیانوسیه و حتی بقیه كشورهای آسیا مانند چین، ژاپن، كره، مالزی، اتحاد جماهیر شوروی و دهها و صدها جزیرهای كه در اقیانوسه و دریاهای دور افتاده زندگی میكردند چه كسی بود؟
كدام پیامبر آنها را به راه راست (یا راه كمال) هدایت میكرد؟ شاید در هر یك از این مناطق، درگذشتههای دور پیامبری مبعوث شده بود- و آیه قرآن هم بیش از این نمیگوید- اما حداقل در زمان بعثت پیامبر اسلام (ص) در هیچكدام از این مناطق پیامبری وجود نداشت و تعالیم پیامبران پیشین هم بنا به ادعای شیعه و سنی تحریف شده بود و بنابراین بر طبق ادله ضرورت نبوت، نیاز ضروری به پیامبر جدید وجود داشت. اما چرا در هیچكدام از آن مناطق پیامبری نیامد و عملاً نسلهای بسیاری از انسانها در اكثر نقاط كره زمین از تعالیم پیامبران محروم ماندند؟
چطور ممكن است سوء اختیار آنها باعث محرومیتشان شود؟ سوء اختیار هنگامی معنا میدهد كه خداوند پیامبری برای آنان بفرستد و آنها به اختیار خود، دعوت پیامبر را نپذیرند و به او پشت كنند. در حالی كه مردم آن مناطق (در زمان پیامبر اسلام) با پیامبری روبرو نشدهاند تا در اثر سوء اختیار، از نعمت هدایتهای الهی محروم شوند. اما ایجاد مانع از طرف دیگران (مخالفان و دشمنان پیامبر) نیز توجیه موجهی نیست. اگر سئوال این باشد كه چرا (به عنوان مثال) تعالیم پیامبر اسلام به سراسر جهان گسترش نیافت و عده زیادی از مردم در مناطق دیگر كره زمین از تعالیم او محروم ماندند،
در این صورت شاید بتوان گفت كه یكی از عوامل آن ایجاد مانع از طرف مخالفان و كارشكنیهای دشمنان پیامبر بود. اما سئوال ما این نیست، سئوال ما این است كه چرا خداوند (در همان زمان) برای مردم نقاط دیگر نیز پیامبر نفرستاد. آیا میتوان گفت عدهای مانع ارسال رسولان الهی در آن مناطق شدند؟
آیا میتوان گفت در آن مناطق، عدهای منتظر بعثت پیامبری بودند تا بلافاصله او را به قتل رسانده و نقشههای خداوند را نقش بر آب كنند؟ و آیا خداوند چنین تهدیدی را در مقابل خود میدید و برای همین از نقشههای خود صرف نظر كرد؟ میبینیم كه متوسل شدن به « ایجاد مانع از طرف دشمنان» مشكل ضرورت تعدد پیامبران را حل نمیكند. چرا كه خداوند، خود باید به فكر این مشكل باشد و نگذارد مخالفان و ستمگران، مانع رسیدن پیام الهی به گوش انسانهای دیگر شوند. درست است كه هدایت الهی نباید جبری باشد، اما مقتضای برهان مورد بحث (و هر برهانی كه بخواهد
ضرورت نبوت را اثبات كند) این است كه تعالیم الهی باید به هر وسیله ممكن- مثلاً پیامبران متعدد- به گوش همه انسانها برسد و آنگاه انسانها مختار باشند كه راه راست را انتخاب كنند یا طریق ضلالت و گمراهی را در پیش گیرند. فرض كنیم در زمان پیامبر اسلام (ص) عدهای كارشكنی میكردند و مانع گسترش تعالیم او به نقاط دیگر میشدند. اما آیا خداوند نمیتوانست برای خنثی كردن كارشكنیهای مخالفان، در نقاط دیگر كره زمین هم پیامبرانی مبعوث و مردم آن نقاط را نیز به راه راست هدایت كند؟ مگر غرض خداوند از آفرینش مردم نقاط دیگر جهان، رساندن آنها به كمال نبود و مگر آنان برای رسیدن به كمال، نیاز ضروری به هدایتها و راهنماییهای پیامبران الهی نداشتند؟ اگر واقعاً:
«مقتضای حكمت خدا این است كه راهی بین خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن را ه بتوانند حقایقی را كه برای شناخت راه كمال نیاز دارند بشناسند.»
این راه نباید فقط برای عدهای در عربستان باز شود. بلكه برای مردم تمام نقاط دیگر جهان هم باید چنین راهی باز باشد. درحالی كه هیچگاه چنین نبوده است و در طول تاریخ، همواره اكثریت قریب به اتفاق مردم جهان، از وجود پیامبران الهی و تعالیم آنان محروم بودند. از اینها گذشته فرض كنیم كه مخالفان و ستمگران، مانع گسترش تعالیم پیامبران نمیشدند، اما آیا در آن زمان، امكان عملی گسترش این تعالیم به سراسر جهان بطوری كه در تمام كشورهای جهان، مردم هر شهر و
روستایی عین این تعالیم را بدون كوچكترین تحریف و كم و زیاد شدن دریافت كنند- وجود داشت؟ آیا در هزار و چهارصد سال پیش – كه وسایل مسافرت جز اسب و شتر و قایقهای بادی و پارویی چیز دیگری نبود- امكان مسافرت پیامبر به صدها كشور درو افتاده مانند كانادا، نیوزلند، ژاپن، چین، آلمان و … بود؟ وانگهی مگر مسافرت به تنهایی كافی است؟ پیامبر باید در هر كدام از آن كشوره چندین سال اقامت كند
تا مجموعه تعالیم اسلام را به گوش همه برساند. آنگاه حساب كنید برای اینكه پیامبر به تمام مناطق دنیا مسافرت كند و تعالیم اسلام را به گوش همه مردم جهان برساند به چند صد سال عمر نیاز دارد؟ اگر وظیفه گسترش تعالیم پیامبر در سراسر جهان را به عهده پیروان او بگذارید باز هم مشكل حل نمیشود. چرا كه اولاً تعداد اصحاب و پیروانی كه تعالیم پیامبر را بطور كامل و صحیح یاد گرفتهاند (مانند سلمان و ابوذر) بسیار كم است
در حالی كه برای این منظور نیازمند دهها و صدها هزار انسان تعلیم یافته هستیم كه باز هم در یك زمان كوتاه رسیدن به این هدف ممكن نیست و در دراز مدت هم مشكل محرومیت بسیاری از انسانها به قوت خود باقی میماند.
ثانیاً اصحابی كه به عنوان شاگرد و نماینده پیامبر به نقاط دیگر كره زمین سفر كردهاند چگونه به مردم آن نقاط اثبات كنند كه در فلان منطقه پیامبری مبعوث شده است و ما شاگردان و نمایندگان او هستیم و آمدهایم تا از طرف او شما را به راه راست هدایت كنیم؟ اگر مردم از این نمایندگان، معجزه بخواهند و اینان از آوردن معجزه عاجز باشند- كه البته عاجز هم هستند- تكلیف چیست؟ مگر نباید و حیاتی بودن این تعالیم به مردم اثبات شود تا هم مردم را جذب كند و هم راه عذر و بهانه را به روی مخالفان ببندد و حجت را بر آنها تمام كند؟
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0