توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 رابطه عقل و ایمان مقاله فارسی دارای 44 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد رابطه عقل و ایمان مقاله فارسی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی رابطه عقل و ایمان مقاله فارسی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن رابطه عقل و ایمان مقاله فارسی :

رابطه عقل و ایمان

قولات عقل و ایمان، غالبا در متقابل با یكدیگر قلمداد مى‏شوند. زمانى كه عقل به بن‏بست مى‏رسد، به ما مى‏گویند كه باید به ایمان تكیه كنیم. چنین سفارشهایى، بویژه، در قلمرو دین ارائه مى‏شود. براى نمونه، زمانى كه با تراژدى‏اى شخصى، كه ممكن است كاملا غیرقابل توجیه بنماید، روبه‏رو مى‏شویم، به ما مى‏گویند ایمان مى‏تواند براى گذر از آن ما را یارى دهد. همیشه در خلا به ایمان ارجاعمان مى‏دهند. مى‏توان گفت كه معمولا ایمان به خدا مورد نظر است، ولى در بیشتر موارد خدا از صحنه كنار زده مى‏شود و به نظر مى‏رسد كه همه آنچه نیاز داریم ایمان است

، نه ایمان به چیزى یا به كسى، بلكه تنها ایمان. بنابراین ما را تشویق مى‏كنند چیزى را كه به نظر مى‏رسد عنصرى است جادویى و مى‏تواند هر چیزى را دگرگون كند چاشنى زندگى كنیم. شاید وراى چنین تفكرى نوعى مفهوم كالوینیستى، (Calvinistic) از طبیعت فاسد عقل بشر قرار داشته باشد. در نتیجه، ممكن است‏به نظر آید كه ما نمى‏توانیم به داوریمان، كه فرآورده ماهیت هبوط كرده و گناهكار انسان است، تكیه كنیم. به جاى آن باید به «ایمان‏»، كه ممكن است لطف الهى آن را به ما ارزانى داشته باشد یا نداشته باشد، متكى باشیم.

در چنین حال و هوایى است كه ایستادگى رنفورد بمبرو، (Bambrough Renford) در برابر دوگانگى قاطع بین ایمان و عقل، بویژه، داراى اهمیت است. او مى‏گوید: «آن راى ساده این است كه ایمان، خود یك نحوه عقل است. این بدان معناست كه تمایز قاطعى بین ایمان و عقل در كار نیست.» (1) این باید درست‏باشد; زیرا ایمان بدون متعلق اصلا ایمان نیست.

اگر ایمان دارم، منطقا باید ایمان به كسى یا به چیزى داشته باشم. مفهوم اعتماد نیز، همین‏گونه است‏یعنى بدون این كه متعلق مشخصى در نظر داشته باشم، اعتماد ممكن نیست. باید به كسى یا به چیزى اعتماد كنم. یكى از مثالهاى بمبرو را نقل كنم: ممكن است‏به فلان پل اعتماد داشته باشم. چنین اعتمادى ممكن است نابجا باشد. اگر خرابكارها، پیش از این، آن پل را منفجر كرده باشند و دیگر وجود نداشته باشد، اعتماد من به آن مرا به جایى نخواهد رساند. به همین ترتیب، حتى اگر هنوز وجود داشته باشد، ممكن است‏به لحاظ ساختمانى ست‏باشد و باز، اعتمادم به آن معقول نیست. با این همه، تا جایى كه به آن اعتماد دارم، بر این باورم كه آن پل براى گذر كردن، در آنجا وجود دارد و مرا قادر مى‏سازد كه به سلامت‏بگذرم.

ایمان ویژگیهاى مشابهى دارد; هر آنچه به آن ایمان دارم باید وجود داشته باشد تا ایمانم موجه باشد. داشتن آن طرز تلقى مرا از پلى كه پیش از این فروریخته گذر نخواهد داد; و به همین ترتیب، ایمانم به پزشكم به وجود وى بستگى قاطع دارد. ممكن است احمقانه به نظر آید، ولى اگر او به طور ناگهانى، امروز صبح مرده باشد، ادامه ایمانم به وى، به عنوان مرجعى براى مشاوره و راهنمایى، در آینده، معقول نیست. ایمان متضمن چیزى بیش از این است. باید متعلق ایمانم را موثق و قابل اعتماد بدانم. پلى سست‏یا پزشكى كه در واقع، یك شیاد است،

متعلقهاى مناسب چنین ایمانى نیستند. در نتیجه، عقل كاملا مى‏تواند براى سست كردن ایمان انسان به كار آید. همین كه شما را از مرگ پزشكتان مطلع كنم یا فهرستى از خلافكاریهاى وى را به شما نشان دهم، اگر نابخرد نباشید، بى‏درنگ ایمانتان را به وى از دست‏خواهید داد. ایمان، در این جهت، با بعضى از دیگر مقولاتى كه غالبا در تقابل با عقل قلمداد مى‏شوند متفاوت نیست. براى نمونه، عواطف عموما بدون متعلق نیستند، بلكه نوعا به متعلقى نیازمندند. من هرگز بى‏جهت نمى‏ترسم. باید از چیزى (یا كسى) بترسم.

به همین ترتیب، بدون این كه از چیزى به خشم آیم، هرگز خشمگین نمى‏شوم; وگرنه چگونه حال درونى‏ام را حال خشم مى‏دانم و نه چیز دیگر؟ عواطف مستلزم اندیشه‏هایى درباره متعلق عواطف است و نوع نگرشى كه به متعلق عواطف داریم آنها را معین مى‏كند. عواطف، درست زمانى روان رنجورانه و غیرمعقول مى‏شوند كه به‏رغم این كه مى‏دانیم متعلق آنها وجود خارجى ندارد، یا این كه تلقى ما از آن نابجا بوده، باقى بمانند. ممكن است من به‏رغم این كه كسى در خانه نیست، از انسانى كه در آن است‏بترسم.

اگر ترس من، حتى زمانى كه آگاه شوم كسى در خانه نیست‏باقى بماند، عیب و ایرادى در خود من هست. هراس از یك موش، حتى از یك موش واقعى، ممكن است‏به سرعت نامعقول شود. عقل ما، به ناچار، در تمام باورهاى ما درباره جهان و واكنشهاى ما نسبت‏به آن دخیل است. وگرنه، اگر نتوانیم واكنشها، حتى واكنشهاى عاطفى‏مان را، چنان سر و سامان دهیم كه درخور اوضاع و احوالى شوند كه در آنیم، چگونه مى‏توان زندگى در عالم را ادامه داد و با واقعیت كنار آمد؟

در امور كوچك، همانند موضوعات بزرگ، باید آنچه را كه مى‏توانیم اعتمادمان را بدان استمرار بخشیم، بشناسیم. به محض این كه پى بردیم باورهایمان خطاست، باید آمادگى تغییر تلقى و دید و، در نتیجه، رفتارمان را داشته باشیم. چیزى كه به آن اعتماد مى‏ورزیم یا بدان ایمان داریم، نمى‏تواند امرى دلبخواهى و سرسرى باشد. مردمى كه به پلهاى خطرناك ایمان دارند، در معرض خیس شدن هستند. به همین ترتیب، ایمان به كسى كه به ما نیرنگ خواهد زد، اندیشه خوبى نیست. ایمان مستلزم متعلقى است كه باید، در صورت امكان، با باورهاى ما درباره آن، واقعا تطبیق كند.

با این همه، هماره این احتمال هست كه به چیزى ایمان داشته باشیم كه حقیقتا، یك توهم است. اولا زمانى كه هیچ‏كس وجود ندارد تا به او اعتماد ورزیم، ممكن است‏بر این باور باشیم كه كسى هست كه قابل اعتماد باشد. به زبان فلسفى، چیزهایى كه متعلق التفات مایند (چیزهایى كه اندیشه‏هاى ما متوجه آنهاست) لزومى ندارد كه موجود باشند. زمانى كه وجود ندارند، ترس یا خشم، یا حتى ایمان ما، مى‏توانند به قدر كافى حقیقى بمانند. اما چون یكسره در مجراى غلط افتاده‏اند، بى‏پایه و اساسند. براى هركس كه بخواهد منطقى باشد و در جهان آنچنان كه هست،

نه آنچنان كه ما مى‏پنداریم هست، زندگى كند، این امر اهمیت‏حیاتى دارد كه دریابیم حقیقت كجاست. آیا حق داریم خشم آوریم یا بترسیم؟ آیا ایمانى كه آشكار مى‏سازیم توجیه‏پذیر است؟ پاسخ این پرسشها، به طور قاطع، به وجود و ماهیت متعلقهاى مربوط بستگى دارد. در هر مورد، باید بین فاعل ایمان و متعلق آن، یعنى بین شخصى كه داراى ایمان است و متعلق ایمان او فرق بگذاریم. در مورد ایمان دینى، ایمان ایمان به خداست; به طورى كه این ایمان تنها اگر خدایى وجود داشته باشد كه داراى‏سرشتى است كه به او نسبت مى‏دهند، موجه تواند بود. ایمان متضمن این باور است كه متعلق‏مناسبى براى ایمان وجود دارد. در هر تعهدى یك عنصر اخبارى گریزناپذیر وجود دارد.

مرزبندی میان عقل و ایمان /رحمان افشاری / پاره دوم
:نظر لاك به قدر كافی روشن است. نه تنها در همه چیز مانند شناخت جهان و اداره‌ی آن باید به عقل رجوع كرد ، بلكه حتی در دین نیز ، كه امری ایمانی است ، بی‌نیاز از عقل نیستیم. از همین روست كه باید مرز میان عقل و ایمان را معین كرد و حرمت عقل را حتی در امور ایمانی پاس داشت. در غیر این صورت بشر به بی‌تفكرترین موجودات و حتی بیشعور‌تر از حیوانات تبدیل خواهد شد كه انسان اندیشمند از حماقت‌هایش انگشت به دهان خواهد ماند.
اكنون بعد از تأملات لاك در باب نسبت عقل و ایمان می‌توان پرسش‌های زیر را مطرح كرد:
0- آیا عقلانی بودن یك قضیه ، لزوماً به معنای درستی آن و ایمانی بودن آن لزوماً دلالت بر نادرستی آن قضیه است؟

2- چنانچه ملاحظه می‌شود ، منظور لاك از عقل ، همان عقل استدلالی (ratio) است. آیا می‌توان در كنار این عقلِ استدلالی ، به عقل دیگری ، كه از آن با نام‌های انتلكت (intellect) ، عقل كلی ، چشم جان ، چشم دل ، عقل شهودی و مانند آن تعبیر می‌شود ، قائل شد. و اگر آری ، چه نسبت و رابطه‌ای میان این دو عقل هست؟ آیا باید یكی را نافی وجود دیگری دانست ، یا آن كه آن‌ها را همچون دو بال پرنده فرض گرفت ، كه فقدان هر یك ، یا كار را به خرد گریزی و خرد ستیزی و نفی عقلانیت (در نبودِ عقل استدلالی) و یا ابزاری شدن خرد و نفی معنویت (در فقدان عقل شهودی) می‌كشاند؟
1- 3- آیا پدید آمدن آن عقل استدلالی ، مشروط به حضور عوامل و اموری بیرون از عقل نیست؟ به زبان دیگر ، شرط امكان چنین عقلی چیست؟
4- چه نسبتی میان عقل ایرانی با آن عقل استدلالی مورد نظر لاك وجود دارد؟ آیا عقل ایرانی ، بیشتر عقلی اخلاقی و آیینی و شهودی نیست كه بیشتر نگران نیكی و بدی كارها ، یا به زبان فیلسوفان اسلامی ، حُسن و قُبح افعال است ، و كمتر به درستی و نادرستی قضایا توجه دارد؟

5- چه نسبتی میان ایمان مورد نظر لاك و ایمان دینی ایرانیان وجود دارد؟ آیا چنین نیست كه ایمان لاك ، ایمانی مبتنی بر معرفت و دانایی است ، حال آن كه برعكس معرفت و دانایی انسان ایرانی ، بر ایمان و اخلاق دینی بنا شده است؟ چه تفاوتی میان ایمان اسلامی و ایمان مسیحی وجود دارد؟
6- و سرآخر این كه ربط و نسبت میان عقل ایرانی با ایمان دینی چیست؟ آیا عقل ایرانی ، عقلی است خادم وحی و در برابر شرع خضوع و خشوع دارد ، یا آن كه توانسته است ، یا می‌تواند ، گریبان خود را از عقل شرعی رها كند و شرعی عقلی بنا نهد؟
] اصل سخن هگل چنین است: Denn die Sache ist nicht in ihrem Zwecke erschpft ، sondern in ihrer Ausführung ، noch ist das Resultat das wirkliche Ganze ، sondern es zusammen mit seinem Werden; der Zweck für sich ist das unlebendige Allgemeine ، wie die Tendenz das bloe Treiben ، das seiner Wirklichkeit noch entbehrt ، und das nackte Resultat ist der Leichnam ، der sie hinter sich gelassen. [2] راهی به رهایی: جستارهایی در عقلانیت و معنویت / مصطفی ملكیان.- تهران: نگاه معاصر ، 1380. ص 35 به بعد
[3] نامه‌ای در باب تساهل / جان لاك؛ ترجمه شیرزاد گلشاهی.- تهران: نشر نی ، 1377

[4] مشخصات كتابشناختی آن چنین است: An Essay Concerning Human Understanding / John Locke. Book IV ، Chapter XVIII (Of Faith and Reason ، and Their Distinct Provinces) ترجمه‌ی آلمانی آن: Versuch über den menschlichen Verstand / John Locke.- Hamburg: Felix Meiner Verlag ، 1988. IV. Buch. XVIII. Kapitel: Uber den Glauben und die Vernunft und ihre verschiedenen Gebiete. ترجمه‌ی فارسی آن:
در باب ایمان و عقل ، و ساحت‌های متمایز آن‌ها / جان لاك ؛ ترجمه‌ی مطصفی ملكیان. نشر نخست در مجله‌ی نقد و نظر ، شماره‌ی.سوم و چهارم ، (تابستان و پاییز 1380) ، سال هفتم ، صص 12-2. سپس در مجموعه‌ی «سیری در سپهر جان: مقالات و مقولاتی در معنویت» / ترجمه‌ی مصطفی ملكیان. -تهراان: نشر نگاه معاصر ، 1381 ، ص 5 تا 17.
در این مقاله همه جا به ترجمه‌ی فارسی ارجاع داده شده است.

[5] خلاصه‌ای از كتاب لاك یكبار توسط رضا زاده شفق به فارسی برگردانده شده است. عنوان فصل مزبور در این ترجمه چنین است: ایمان و عقل و مناطق مشخص آن‌ها. از آن جا كه ترجمه مزبور تلخیصی از اصل و فاقد دقت است ، در این مقاله از رجوع به آن صرفه نظر شد.
[6] برای اطلاعات بیشر بنگرید از جمله به كتاب مفهوم ایمان در كلام اسلامی ، تحلیلی معنا شناختی از ایمان و اسلام ، نوشته‌ی توشیهیكو ایزوتسو و یا مقاله‌ی ایمان در راهی به رهایی ، 157
[7] معنای متن: پژوهشی در علوم قرآن / نصر حامد ابوزید؛ ترجمه‌ی مرتضی كریمی نیا.- تهران: طرح نو، 1380. ص 99

اكنون بعد از تأملات لاك در باب نسبت عقل و ایمان می‌توان پرسش‌های زیر را مطرح كرد:
0- آیا عقلانی بودن یك قضیه ، لزوماً به معنای درستی آن و ایمانی بودن آن لزوماً دلالت بر نادرستی آن قضیه است؟
1- 2- چنانچه ملاحظه می‌شود ، منظور لاك از عقل ، همان عقل استدلالی (ratio) است. آیا می‌توان در كنار این عقلِ استدلالی ، به عقل دیگری ، كه از آن با نام‌های انتلكت (intellect) ، عقل كلی ، چشم جان ، چشم دل ، عقل شهودی و مانند آن تعبیر می‌شود ، قائل شد. و اگر آری ، چه نسبت و رابطه‌ای میان این دو عقل هست؟ آیا باید یكی را نافی وجود دیگری دانست ، یا آن كه آن‌ها را همچون دو بال پرنده فرض گرفت ، كه فقدان هر یك ، یا كار را به خرد گریزی و خرد ستیزی و نفی عقلانیت (در نبودِ عقل استدلالی) و یا ابزاری شدن خرد و نفی معنویت (در فقدان عقل شهودی) می‌كشاند؟

2- 3- آیا پدید آمدن آن عقل استدلالی ، مشروط به حضور عوامل و اموری بیرون از عقل نیست؟ به زبان دیگر ، شرط امكان چنین عقلی چیست؟
4- چه نسبتی میان عقل ایرانی با آن عقل استدلالی مورد نظر لاك وجود دارد؟ آیا عقل ایرانی ، بیشتر عقلی اخلاقی و آیینی و شهودی نیست كه بیشتر نگران نیكی و بدی كارها ، یا به زبان فیلسوفان اسلامی ، حُسن و قُبح افعال است ، و كمتر به درستی و نادرستی قضایا توجه دارد؟
5- چه نسبتی میان ایمان مورد نظر لاك و ایمان دینی ایرانیان وجود دارد؟ آیا چنین نیست كه ایمان لاك ، ایمانی مبتنی بر معرفت و دانایی است ، حال آن كه برعكس معرفت و دانایی انسان ایرانی ، بر ایمان و اخلاق دینی بنا شده است؟ چه تفاوتی میان ایمان اسلامی و ایمان مسیحی وجود دارد؟
6- و سرآخر این كه ربط و نسبت میان عقل ایرانی با ایمان دینی چیست؟ آیا عقل ایرانی ، عقلی است خادم وحی و در برابر شرع خضوع و خشوع دارد ، یا آن كه توانسته است ، یا می‌تواند ، گریبان خود را از عقل شرعی رها كند و شرعی عقلی بنا نهد؟

[1] اصل سخن هگل چنین است: Denn die Sache ist nicht in ihrem Zwecke erschpft ، sondern in ihrer Ausführung ، noch ist das Resultat das wirkliche Ganze ، sondern es zusammen mit seinem Werden; der Zweck für sich ist das unlebendige Allgemeine ، wie die Tendenz das bloe Treiben ، das seiner Wirklichkeit noch entbehrt ، und das nackte Resultat ist der Leichnam ، der sie hinter sich gelassen. [2] راهی به رهایی: جستارهایی در عقلانیت و معنویت / مصطفی ملكیان.- تهران: نگاه معاصر ، 1380. ص 35 به بعد
[3] نامه‌ای در باب تساهل / جان لاك؛ ترجمه شیرزاد گلشاهی.- تهران: نشر نی ، 1377
[4] مشخصات كتابشناختی آن چنین است: An Essay Concerning Human Understanding / John Locke. Book IV ، Chapter XVIII (Of Faith and Reason ، and Their Distinct Provinces) ترجمه‌ی آلمانی آن: Versuch über den menschlichen Verstand / John Locke.- Hamburg: Felix Meiner Verlag ، 1988. IV. Buch. XVIII. Kapitel: Uber den Glauben und die Vernunft und ihre verschiedenen Gebiete. ترجمه‌ی فارسی آن:
در باب ایمان و عقل ، و ساحت‌های متمایز آن‌ها / جان لاك ؛ ترجمه‌ی مطصفی ملكیان. نشر نخست در مجله‌ی نقد و نظر ، شماره‌ی.سوم و چهارم ، (تابستان و پاییز 1380) ، سال هفتم ، صص 12-2. سپس در مجموعه‌ی «سیری در سپهر جان: مقالات و مقولاتی در معنویت» / ترجمه‌ی مصطفی ملكیان. -تهراان: نشر نگاه معاصر ، 1381 ، ص 5 تا 17.

در این مقاله همه جا به ترجمه‌ی فارسی ارجاع داده شده است.
[5] خلاصه‌ای از كتاب لاك یكبار توسط رضا زاده شفق به فارسی برگردانده شده است. عنوان فصل مزبور در این ترجمه چنین است: ایمان و عقل و مناطق مشخص آن‌ها. از آن جا كه ترجمه مزبور تلخیصی از اصل و فاقد دقت است ، در این مقاله از رجوع به آن صرفه نظر شد.
دكتر همایون همتی رایزن فرهنگی ایران در آلمان
مدتی پیش پاپ بندیكت شانزدهم در دانشگاه رگنسبورگ آلمان تحت عنوان «ایمان و عقل و خاطرات دانشگاهی و برخی تأملات»1 به ایراد سخنرانی پرداخت. سخنرانی پاپ در مورد موضوع مهم و خطیری است كه قرنها در تاریخ مسیحیت و الهیات مسیحی مورد چالش و مناقشه قرارداشته است.
اما متأسفانه ایشان با اختصار و اجمال و به گونه ای نامستند سخن گفته و مواضع فكری خود را به وضوح تبیین نكرده و داوری صریحی در مورد بحث هایی كه مطرح كرده ارائه نداده است. نقل قول ها بدون قضاوت صریح رها شده و لحن سخنان خطابی، مجمل، خاطره آمیز و غیراستدلالی و احساس آلود است.
و همین عوامل موجب ایجاد خشم و ناخرسندی میان مسلمانان جهان شده و گاهی واكنشهای تندی از خود نشان داده اند كه امید است با هدایت عالمان دینی و رهبران دلسوز مورد استفاده سوءدشمنان واقع نشود.

حقیقت آن است كه در آن سخنرانی به لحاظ فلسفی، الهیاتی، بحث های اپسیتمولوژیك یا «معرفت شناسی دینی» و به لحاظ «تاریخ فلسفه» و «تاریخ عقاید» نكات خطاآلودی وجود دارد كه نشانگر بی دقتی، شتابزدگی، تعصب نابجای دینی و فقدان مطالعات كافی در مورد دین اسلام است.
در این نوشتار بخشهای این سخنرانی را به اختصار مرور می كنیم و در مورد هر بخش به كوتاهی اظهار نظر نموده و در پایان به یك جمع بندی نهایی و طرح برخی پیشنهادات خواهیم پرداخت.
¤ خاطرات دوران دانشگاه

بخش نخست و آغازین سخنرانی پاپ مروری به خاطرات دانشگاهی ایشان است كه بر فضای دوستانه همكاران قدیمی و تجدید دیدار با اعضای هیئت علمی و رئیس دانشگاه، پاپ به شكلی شخصی خاطرات خود را مرور می كند و برای مثال اشاره می كند كه در زمان آغاز تدریس به عنوان استادیار الهیات در دانشگاه رگنسبورگ، دو دانشكده الهیات وجود داشت و یكی از همكاران او در آن زمان در مصاحبه ای گفته بود كه «عجیب است كه در دانشكده درباره موضوعی كه وجود ندارد یعنی خدا در دانشگاه، موجود است.»

او سپس به كتابی از امپراتور بیزانس به نام مانوئل دوم كه در حدود سال 1491 منتشر شده و اخیراً توسط پروفسور تئودور عادل خوری از دانشگاه مونستر تصحیح و منتشر شده اشاره می كند در این كتاب داستان مناظره یك امپراتور با یك دانشمند ایرانی درباره اسلام و مسیحیت نقل شده است. پاپ اشاره می كند كه هر چند اصل این داستان نسبت به موضوع اصلی من جنبه فرعی و حاشیه ای (marginal) دارد اما چون بحث درباره رابطه «ایمان و عقل» است گمان می كنم نقل این داستان نقطه شروع جالبی برای تأمل درباب نسبت ایمان و عقل خواهد بود. پس پاپ این داستان را از روی عمد و آگاهی به عنوان زمینه و اساس و مدخلی برای طرح بحث اصلی خود انتخاب نموده است تا از آن در طرح بحثهای بعدی استفاده كند.

سپس در یك پاراگراف مفصل شرح ماجرای این مناظره آمده است. در هفتمین بحث امپراتور درباره «جنگ مقدس» (Holy WAR) سخن می گوید و به آیه 256سوره بقره استناد می كند كه می گوید «در (پذیرش) دین هیچ اكراه و اجباری نیست». پس از این نقل قول پاپ می افزاید كه طبق نظر متخصصان این آیه مربوط به دوران اولیه دعوت محمد(ص) بوده است كه در موضع ضعف و مورد تهدید قرار داشته است. كه البته به لحاظ تاریخی و علم تفسیر كاملاً غلط است.
و امپراتور عمداً این آیه را مطرح ساخته تا تضاد آن را با آموزش اسلامی درباره جنگ مقدس نشان دهد. او سپس بحث را به آنجا می كشاند كه خطاب به دانشمند ایرانی می گوید كه «محمد چه چیز تازه ای آورده است؟ شما در آموزشهای او جز شرارت و امور غیرانسانی نمی بینید. همین طور او فرمان داده است تا دینش را از طریق شمشیر گسترش دهند.»

پاپ سپس می افزاید كه امپراتور می دانست كه دین را با خشونت نمی توان گسترش داد و تبلیغ دین با توسل به خشونت و زور امری نامعقول است (جالب است كه یك امپراتور مستبد و جبار چنین نكته ای را می داند و اذعان می كند ولی یك دانشمند متفكر صاحب نظر آن را نمی داند و جالبتر اینكه در نقل این داستان هیچ جوابی یا پاسخی از قول این دانشمند نقل نمی شود) او سپس می افزاید به كارگیری خشونت هم با ذات خدا و هم با ذات بشری ناسازگار است. لذا امپراتور سخنش را اینگونه ادامه داده است:

«خداوند نه از خون خوشش می آید، نه از كار غیر معقول و كارهای نامعقول با ذات الهی تضاد دارند. ایمان مولود روح آدمی است نه جسم او. و هر كس بخواهد آدمی را به ایمان دعوت كند باید این كار را از طریق قدرت كلام و استدلال دقیق انجام دهد. آن هم بدون استفاده از خشونت و تهدید. تا بتواند یك ذهن معقول را متقاعد كند. برای بسط ایمان و متقاعد ساختن دیگران نیازی به بازوی شمشیر یا هیچ نوع سلاحی یا هر گونه ابزار تهدیدآمیزی كه شخص را به مرگ تهدید كند نیست; (چه امپراتور فرهیخته و مهربان و با شفقتی و چه دانشمند بی اطلاع و خاموش و بی تحركی!) پاپ در اینجا تأكید می كند كه امپراتور سخن درستی درباره «مغایرت خشونت با ایمان» گفته است.

آری عمل غیر عقلانی مغایر با ذات خداوند است و خداوند محصور عقل بشر نمی شود. ویراستار این كتاب تئودور عادل خوری می نویسد برای امپراتوری كه در فضای تفكر فلسفی یونانی زندگی می كرد این سخن امری بدیهی است اما از نظر آموزشهای اسلامی خدا مطلقاً متعالی است و فراتر از هر حد و مرزی است و اراده و قدرت او محدود و محصور هیچ مرز و مقوله ای حتی عقل بشر قرار نمی گیرد یعنی عقل بشر نمی تواند درباره او داوری كند. او فراتر از عقل بشری است این همان معنای «توانایی و استعلای خداوند» است. فعل خداوند را نمی توان با معیار عقل بشری مورد ارزیابی قرار داد و خدا و افعالش ورای «حسن و قبح» و خوب و بدند. یعنی معیار حسن و قبح همان فعل خداوند است نه برعكس. هیچ حسن و قبحی جدا از فعل الهی وجود ندارد تا عقل بشری بتواند با آن به ارزیابی خوبی یا بدی فعل خدا بپردازد. این همان مسئله كلامی كهن و دیرپای «حسن و قبح عقلی» و «حسن و قبح شرعی» است كه قرنها میان اشاعره و معتزله در مورد آن اختلاف نظر جریان داشت.

¤ناتوانی از تحلیل اراده و قدرت خدا ویراستار كتاب امپراتور یعنی عادل خوری سخن روژه آرنالدز اسلام شناس فرانسوی را نقل می كند كه از قول ابن حزم اندلسی نوشته است كه خدا فراتر از هر حد و مرزی است و هیچ چیز و حتی سخن او را نیز نمی تواند محدود سازد. هیچ چیز نمی تواند خدا را مجبور سازد كه كاری انجام دهد كه حقیقت را به ما نشان دهد. و اگر اراده خدا تعلق می گرفت امكان داشت همه ما بت پرست بشویم. در اینجا پاپ بدون هیچ توضیحی برای سخن ابن حزم از كنار آن می گذردو هیچ تحلیلی در مورد فلسفه یونانی، ذات خدا، محدود بودن یا نبودن آن، داوری درباره افعال خداوند، تحلیل دو صفت اراده و قدرت خدا،

رابطه اراده خدا و اختیار بشر ارائه نمی دهد. در حالی كه این از مهمترین مباحث كلامی است كه میان متكلمان و عالمان ادیان بزرگ بخصوص اسلام، مسیحیت و یهود مطرح بوده است. كه آیا در مورد كارهای خدا می توان گفت چه زشت است و چه زیبا آیا افعال خدا موصوف به صفت زشت، زیبا یا خیر و شر می شود یا نه اساسا حسن و قبح و خوب و بد در ساحت افعال او راه ندارد. به تعبیر شاعر «آنچه آن خسرو كند شیرین بود»! درباره «اراده» و «قدرت» به عنوان دو صفت از صفات خدا هیچ بحثی از سوی پاپ مطرح نمی شود كه آیا اراده فعلی مطرح است یا ذاتی، همچنین قدرت به عنوان «صفت ذاتی» مطرح است یا «فعلی» و رابطه آن با «علم» كه صفت دیگر خداوند است و رابطه كل این «صفات» با «ذات» خداوند چگونه است

، آیا ذات خدا تركیبی است از این همه صفات، آیا ذات با صفات مغایرت دارد یا عین هم هستند. كسانی كه با «تاریخ علم كلامی اسلامی» آشنایی دارند به خوبی می دانند كه بحث درباره ذات، صفات و افعال باریتعالی و تقسیم آنها به «صفات ذاتی» و «صفات فعلی» و دیگر تقسیم بندی صفات به «صفات حقیقیه»، «صفات حقیقیه ذات الاضافه» و «صفات اضافیه محضه» بحث پیچیده و دشواری است كه پاپ اشاره ای كوتاه و ناكافی از سوی ابن حزم و آرنالدز می كند كه نه آرنالدز (اویك اسلام شناس به معنای مدرن این كلمه است

و در مورد عرفان اسلامی تحقیق كرده و كتاب خوبی هم درباره «منصور حلاج» دارد كه به فارسی نیز ترجمه و چاپ شده است) و نه ابن حزم هیچیك عالم دینی و متخصص اسلامی مقبول درجه یك و ممتاز و قابل استناد نیستند. او نیز یك دانشمند مسلمان طراز اول نیست بلكه فقیهی ظاهرگرا و پیشوای مذهب معروف «ظاهریه» است كه فقط به ظواهر و الفاظ قرآنی و معانی لغوی و تحت لفظی قرآن اعتقاد دارد و هیچ بعد باطنی و معنای تأویلی برای قرآن قائل نیست فقط الفاظ و واژه ها را قبول دارد

یعنی اگر تعبیر «یدالله» در قرآن آمده طبق این مذهب یعنی همان معنای دست كه در مورد بشر به كار می رود می باشد. ولی طول و عرض و اندازه دست خدا را نمی دانیم و كیفیت این امر بر ما پوشیده است! این فرقه را در تفكر اسلامی به نام های مختلف «ظاهریه»، حنابله- اهل الحدیث نیز می نامند كه عقایدی شبیه به فرقه معروف كلامی اهل سنت به نام اشاعره كه پیرو ابوالحسن اشعری هستند دارند و آنها نیز فقط عقیده به معنای تحت لفظی قرآن دارند و تنها ظواهر معانی آیات را حجت می دانند و سهمی برای تحلیل عقلانی در تفسیر دین قائل نیستند.

این نقل قول به خوبی نشان می دهد كه عالی جناب بندیكت با منابع اصلی و نظرات دانشمندان اسلامی كاملا ناآشنا است. او حتی به كتاب معروف ابن حزم به نام «الفصل بین اهل الاهواء و النحل» كه در 3 جلد قطور و به زبان عربی است مراجعه نكرده و سخن او را از مقاله نویسنده فرانسوی روژه آرنالدز نقل كرده است كه اعتبار علمی سخن او را به شدت كاهش می دهد. ایشان حتی از آثار اهل سنت معتزلی مذهب كه به شدت عقل گرا هستند هیچ نقل قولی نمی كند كه برخلاف اشاعره این مذهب كلامی بزرگ بر نقش عقل تأكید می ورزد و دین را در پرتو عقل و با ابزار عقل تفسیر می كند و درست در مقابل دیدگاه ظاهرگرای ابن حزم و اشاعره قرار دارد.

¤ بیگانه با مبانی دین اسلام سخنان پاپ در اینجا بسیار تأسف انگیز است و نشان دهنده معلومات محدود اوست. او با كلام و فلسفه اسلامی و سیر تفكر در اسلام و تاریخچه مباحث الهیاتی، عرفانی، تفسیری میان مسلمانان كمترین آشنایی دست اول و اصیلی ندارد او همان طور كه گفتیم حتی نظر ابن حزم را از مقاله آرنالدز نقل می كند نه از اصل كتاب او. و شگفت آورتر اینكه در این موارد هیچ اظهارنظری نمی كند. كه مثلا عقیده خودش چیست و در مسیحیت با این پرسش ها چگونه برخورد می شود

و كدام رأی و نظر درست است و كدام نظریه خطا است. او این نقل قول را هم بدون نتیجه گیری و قضاوت رها كرده و به بحث بعدی می پردازد. بحث بعدی پاپ درباره تضاد عقیده یونانی یعنی «فلسفه یونان» با «ایمان مسیحی» است. او از «انجیل یوحنا» نقل میكند. كه در «سفر پیدایش» (Genesis) آمده، درحالیكه «در آغاز «انجیل یوحنا» آمده است كه در آغاز كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه، خدا بود» كه در ترجمه فارسی «كتاب مقدس» نیز در ترجمه «لوگوس» (Logos) همین كلمه به كار رفته است واژه لوگوس یك واژه یونانی است كه چند معنای لغوی برای آن ذكر كرده اند بدین قرار: عقل بشری یا ادراك، كلمه یا واژه لفظی، دلیل به معنای «استدلال»، ذهن، روحیه، شناخت و معنا.

در تاریخ تفكر مسیحی و در تاریخ فلسفه یونان، فیلسوفان و متفكران زیادی درباره تفسیر لوگوس و مصداق آن سخن گفته اند از هراكلیت، پارمنیدس، سقراط، افلاطون و ارسطو، و قبل از اورواقیون در یونان درابره «لوگوس» و تفسیر آن سخن رانده اند كه پروفسور ولفسن استاد معروف هاروارد در كتاب قطور خویش به نام «فلسفه علم كلان» همه اینها را آورده است. فیلون فیلسوف معروف یهودی نیز در باب «لوگوس» سخن گفته است. بعدها در قرون وسطی متفكرانی همچون آگوستین، توماس آكویناس نیز درباره «لوگوس» بحث كرده اند. در آثار مارتین هایدگر و شاگرد او رودلف بولتمان متكلم مسیحی معاصر نیز درمورد «لوگوس» بحثهای زیادی مطرح شده است.

نخستین فیلسوفان یونانی «لوگوس» را بیشتر به دو معنا به كار می بردند یكی «قانونمندی حاكم بر پدیده های جهان» (Laws of Nature) یعنی «سنن تكوینی» حاكم بر آفرینش یا قوانین خلقت و دیگری به معنای «هاتف غیبی»، پیام آور خدایان، یا فرشته وحی. بعدها نیز برخی فیلسوفان یونان «لوگوس» را به عنوان واسطه فیض یا مقامی شبیه به «عقل فعال» در فلسفه مشابه كار می بردند یعنی «عقل كیهانی» یا «عقل كلی» (universal intellect/ cosmic intellect) نام می بردند كه در سلسله مراتب هستی این عقل «مخلوق اول» است. و واسطه فیض خداوند است

و در سلسله مراتب وجود هستی پس از آن نفس كلی (Nous) قرار می گیرد. صرفنظر از تفسیرهای متضاد و متعددی كه از «لوگوس» در تاریخ تفكر مسیحی و یونانی عرضه شده هیچگاه دیده نشده است كه متفكری «لوگوس» را «خود خدا» بداند. بلكه همواره او را «فعل خداوند» دانسته و خداوند را آفریننده او دانسته اند ولی در این سخنرانی جناب پاپ صریحاً می گویند «لوگوس همان خداوند است». البته متكلمان مسیحی كوشیده اند لوگوس را با «پسر خدا» (son of God) یعنی «عیسی مسیحی» مطابقت دهند

و این تلاش آنها هر چند انحراف ازنظر فلاسفه یونانی است كه مبتكر برنظریه لوگوس بوده اند، اما با سنت مسیحی سازگار نمیباشد. زیرا طبق آموزه های مسیحی تثلیث پسر (son) غیر از پدر (Father) است و با او فرق دارد. طبق اصول الهیات مسیحی پسر، «كلمه»ی خداست (Word of God)، یعنی عیسی مسیح و معلوم نیست پاپ معظم چگونه لوگوس همان خود خدا داشته است درحالی كه متكلمان مسیحی به عنوان یكی از سه عضو ثلث با خدا تفاوت دارد و عین او نیست و معلوم نیست پاپ معظم چگونه لوگوس را همان خود خدا پنداشته است درحالی كه متكلمان مسیحی «لوگوس» را همان پسر خدا دانسته اند نه خود خداوند و این یك انحراف آشكار در سخنان پاپ است كه نه با تفسیر فلسفه یونانی سازگار است نه با نظرات متكلمان مسیحی و آموزه تثلیث و حتی با نص «انجیل یوحنا» و «كتاب مقدس».

¤ شكل اصلی مسیحیت؛ درگیری با عقلانیت پاپ در بخش دیگری از سخنرانی خود به «مشابهت عقل با خدا» می پردازد و به گفته پولوس عشق را بالاتر از معرفت می خواند. و در تلاشی ناموفق و ناكام برای اثبات تطابق مسیحیت با تعقل باز هم بدون پشتوانه ای استدلالی مدعی می شود كه خداوند همان عقل یا لوگوس است و معلوم نمی سازد كه منظور از این لوگوس و عقل همان «عقل بشری» (Human Reason) است، «مجموعه نظام آفرینش» و «سنت خلقت» است یا «واسطه فیض» یا «مخلوق اول» است.

كه هر یك از این شق ها را كه اختیار كنیم به لحاظ فلسفی و استدلالی مخدوش و مردود و غیر قابل استدلال است. زیرا لوگوس در آن واحد هم خداست و هم مخلوق اوست، هم خداست و هم نظام خلقتی است كه آفریده خدا است، هم خدای پدر است و هم پسر است و دیگر كلمه و فرزند او نیست. حقیقت آن است كه در تاریخ مسیحیت به لحاظ عقیده به بعضی از مسائل و مباحث خردستیز و هضم ناپذیر برای عقل بشری مثل «تثلیث» (Trinity)، «حلول» (Incarnation) و «تجسد»، «كفاره و آمرزش» (Attonement/ Redemption)، «رستاخیز عیسی»

و برخاستن از میان مردگان (Resurrection) و دیگر آموزه های عقل گریز كه با اصول فلسفی ناسازگار و توجیه ناپذیرند همواره چالشی سترگ و بی پایان بین آموزه های عقل و دین وجود داشته است و به همین سبب است كه می بینیم كه مسئله «عقلانیت» (Rationality) و «معقولیت» (Reasonableness) باورهای دینی در غرب مسیحی و میان متكلمان مسیحی و روحانیان آن همواره مطرح بوده است مسیحیت با عقل مشكل دارد. این یك واقعیت است در این دین اصولی وجود دارد كه قابل توجیه عقلانی نیست

و هنگامی كه سؤال می شود و مطالبه دلیل می شود كه این پاسخ مربوط به تعبد و ایمان مربوط است نه به فكر و عقل و لازمه داشتن ایمان تعبد است نه چون و چرا و دلیل و برهان و استدلال خواستن. در طول الهیات مسیحی تلاشهای زیادی برای ارائه راه حل «تعارض عقل و ایمان» انجام گرفته است. یكی از راه حلها همین «تفكیك میان عقل و ایمان» است كه در زمان فریدریش شلایر ماخر مطرح شد. او در كتاب خود «درباره دین» (on Religion) و در اثرش به نام «درباره ایمان مسیحی» (on christian Faith) به صراحت قائل به «تفكیك قلمرو ایمان و عقل» شده است. طبق این نظریه ایمان و عقل دو ساحت، دو حیطه و دو قلمرو متفاوت دارند و هر یك دارای معیار ارزیابی خاص خویش است. درست كاملاً ممكن است كه یك موضوعی در قلمرو عقل درست باشد و در قلمرو ایمان غلط باشد و بالعكس

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 nacu.ir
 
Clicky